نیشابور؛ پایتخت فرهنگی
نیشابور؛ پایتخت فرهنگی
نیشابور؛ پایتخت فرهنگی
هر یک از شهرهای بزرگ ایران که دورانی پایتخت ایران یا بخشی از ایران به شمار میرفتهاند، بدانروی که کانون هنرمندان و چکامهسرایان و پژوهشگران میشدند، افزون بر آن که فرمان دستگاه و دیوان و پادشاهان را به دیگر مرزهای کشور میپراکندند، بخشی از هنر و اندیشه و کار دست هنرمندان و دستورزان و اندیشمندانی را که در کنار دربار یا با دربار میزیستند، از آن کانون به دیگر شهرها و مرزها میرساندند. خونخوارترین یورشگران تاریخ نیز که شوربختانه بیشتر در همسایگی ایران بهسر میبردند، ارزش و ارج کار هنرمندان را در شکوه بخشیدن به دستگاه پادشاهی خویش میشناختند. باید پذیرفت که دیگر فرمانروایان نیز هر یک در فراخوانی هنرمندان و کارورزان به پایتخت خویش میکوشیدند و بدینسان چهرهی پایتخت پس از چندی دگرگون میشد، و بازارهای آراسته، پرتو به شهرهای دیگر میافکند و بازرگانان و هنرمندان شهرهای دیگر را به سوی خویش میکشید.
نمونهی نزدیکی از این دگرگونی را در سپاهان (اصفهان) میتوان دید که چگونه انبوه هنرمندان را از هر مرز و شهر به سوی خویش کشید، چنانکه آمیزش زبان آنان نیز زبانی تازه پدید آورد که از زبان پیرامون سپاهان باز شناخته میشود، و آمیزش کار هنرمندان نیز هنری تازه پدید آورد که آنرا میتوان در میان همهی کارهای هنری دورانها به آسانی بازشناخت.
پس از سپاهان، نمونهی نزدیکتر تهران است که پیشتر از آن روستایی بزرگ بود و هجوم هنرمندان و دستورزان برای گرفتن بازارهای آن، در این پایتخت نیز زبانی دیگرگون از همهی روستاها و شهرهای پیرامون آن فراهم آورد و فرهنگی ویژه به آن بخشید که تا نیمههای رژیم گذشته به خوبی از همهی فرهنگهای دیگر باز شناخته میشد، و کم کم این فرهنگ در برابر یورش اروپاییگرائی که رهبران آن رژیم به دنبالش بودند آسیب پذیرفت، اما هنوز در بخشهایی از این شهر بزرگ چونان خیابان ری و پایان بازار و خیابان سیروس و سه راه امین حضور و آب منگل و سرچشمه... نشانههای آن فرهنگ و روش زندگی پابرجا است!
بخشهایی از این شهر که به دنبال گسترش بیرویه و هجوم ادارات و دستگاههای دولتی و دستبرد برآمده از این تورم در زمانی نزدیک از میان رفت، باب همایون، ناصرخسرو، لاله زار، امیریه و ... است.
این که گفته شد، دربارهی همهی پایتختها کمابیش یکسان است. اما یک پایتخت در ایران پدیدار گردید که در آغاز، فراهم آمدن هنرمندان و اندیشمندان و کارورزان به پیدایی دانشگاهها و کتابخانهها و فرهنگستانها در آن انجامید، و بازارهای افسانهای و آمد و شد و کاروان و هیاهو در آن پدید آورد .... و پس از آن، فرمانروایی چند بدان میل کردند و هر یک زمانی چند آن را پایتخت خویش نامیدند، و آن شهر دانش و بینش و فرهنگ و افسانه، نیشابور است که هنوز روستائیان آن، کوس برابریش را با بغداد میزنند!
پایتخت]ی[ در ایران پدیدار گردید که در آغاز، فراهم آمدن هنرمندان و اندیشمندان و کارورزان به پیدایی دانشگاهها و کتابخانهها و فرهنگستانها در آن انجامید، و بازارهای افسانهای و آمد و شد و کاروان و هیاهو در آن پدید آورد .... و پس از آن، فرمانروایی چند بدان میل کردند و هر یک زمانی چند آن را پایتخت خویش نامیدند، و آن شهر دانش و بینش و فرهنگ و افسانه، نیشابور است ...
نام این شهر در اوستا به گونهی رئونت آمده است، به معنی دارندهی شکوه و جلال، ... میتوان دریافت که ]این[ شهر باستانی تا چه پایه نزد ایرانیان ارجمند بوده است که با چنین صفت از آن یاد میکنند!
زمین نیشابور که گوهرزای بود از دیدگاه کیش ایرانیان باستان گرامی و سپند (مقدس) مینمود ...
بندهش: «... دریاچهی سوبر، به بوم ابرشهر به سر کوه توس، چنان گویند که سود بهر، نیکخواهی و بهی، برکت و رادی از او آفریده شده است» ...
از سه آتش بزرگ ایرانشهر، یکی در نیشابور زبانه میکشیده، ... آتشکدهی برزین مهر در کوه ریوند نیشابور ویژهی کشاورزان و دستورزان ایرانی ...
در هوای خوش نیشابور نیز سخن نیست و همهی کتابهای باستانی در باره همرأیند و علی الصبح نیشابور و خفتن بغداد ...
ابوبکر عبدوی: «این خود یکی از دلایل رگ آبادانی نیشابور است که همواره از مادر مهربان خویش کوه بینالود آب به سوی آن روان است و بر و بوم آن آبادان» ...
نیشابور از زمان باستان شهری مردمی بوده است و مردمان ایران روی بدان داشتهاند، و ...
«وند» به معنی دارنده، هنوز در دماوند، الوند، راوند کاشان دیده میشود. این واژه در گذر زمان و دگرگونی زبان اوستایی به پهلوی به گونهی «رای اومند» در آمد که «اومند» در آن همان پسوند «دارایی» است، و در نوشتههای پهلوی این واژه به عنوان صفتی برای خداوند آمده است و در سر آغاز بیشتر نامههای پهلوی به چشم میخورد:
«پت نام ای داتار اوهرمزدی رایومندی خوره اومند: به نام دادار اورمزد رایوند فرهمند»
و با این سخن میتوان دریافت که آن شهر باستانی تا چه پایه نزد ایرانیان ارجمند بوده است که با چنین صفت از آن یاد میکنند!
اما چون این گونهی نام بر شهری نهاده شد، دگرگونی چندان در آن راه نیافت و هم اکنون نیز بخش غربی نیشابور تا مرز سبزوار ریوند reyvand)) نام دارد و در دوران اسلامی نیز بزرگانی از آن برخاستهاند که در کتابهای اسلامی از آنان یاد کرده شده است.
از این نام در شاهنامه به گونهی «ریونیز» یاد شده است، و چنین پیداست که در یکی از نبردهای میان ایرانیان و تورانیان ویران گشته است، و در هنگام شاپور اردشیر ساسانی دوباره آنرا ساختهاند، و گواهی «نامهی شهرستانهای ایران» دربارهی آن چنین است: «شتریستان نیو شاپوهر، شاپوهری ارتخشیران کرت، پت هان گاس، کاش پهلیزک ای تور، اوزت، اوش هم گیواک فرموت کرتن». یعنی: شهرستان نیشابور (را) شاپور اردشیران کرد (ساخت) بدانجا که پهلیزک تور را کشت. (یا شکست داد.) و به همان جای فرمود کردن (ساختن) ش.»
و چنانکه دیده میشود، در این نامهی کهن، نام دورهی ساسانی آن نیوشاپوهر، یعنی شاپور نیو یا شاپور گرد، یا شاپور پهلوان آمده است. اما این روشن است که شهر رئونت جایگاه پارتیان بود، و پارتیان که فرمانروایی نیکشان که استوار بر فرمانروایی همهی تیرهها و دودمانها بوده بر دست اردشیر پارسی از میان رفت، از چیرگی وی خشنود نبودند، و نیز با آنکه نام پسر اردشیر بر شهرستان بماند همرأی نبودند، و بدین روی برای این شهر صفتی اندیشیدند که «ابرشهر» بوده باشد به معنی شهربرین، شهر بالاتر؛ و از آنجا که در نوشتههای پهلوی این نام به گونهی اپرشتر [aparshatr] آمده است، میتوان در این داوری بیگمان بود که این صفت در همان زمان ساسانیان بدان داده شده باشد، که بهگونهای همان نام پیشین را که دارندهی شکوه بوده باشد، زنده نگاه دارند!
در نوشتههای پس از اسلام نیز بیش از آنکه نام نیشابور آید، ابرشهر آمده و برخی از نویسندگان این هنگام نیز در معنی آن گفتهاند که چون زمین نیشابور از دیگر شهرها بلندتر است و به ابر نزدیک تر، آنرا ابرشهر نامیدهاند و پسآنگاه ابرشهر خوانده شده! و اگر چه این داوری درست نیست، اما مفهوم بلندی و برتری شهر در آن نهفته است!
در شاهنامه نیز آنگاه که سام از سپیدمویی فرزند تازه زاد خویش آگاه میشود، با اندوه و خشم میگوید: نخوانم بر این بوم و بر آفرین
و زمین نیشابور که گوهرزای بود از دیدگاه کیش ایرانیان باستان گرامی و سپند (مقدس) مینمود. در احسنالتقاسیم میخوانیم که خواجهای از نیشابور در شهر ری در انجمنی که هر کسی به شهر خویش فخر میفروخت، گفت که خداوند در جهان سه چیز آفریده است که در هیچ جای ارزش ندارد: خاک و سنگ و خار! و خاک نیشابور را برای درمان میخورند، و خارش (ریواس) را به شهرهای دوردست بر سر دست میبرند، و سنگش (فیروزه) را از این کشور بدان کشور میفروشند. از این پیداست که گونهای گل در نیشابور بوده است که میخوردهاند و بهترین کان نمک جهان نیز در نیشابور است که آن نیز چون سنگی در کوه است و خورده میشود و به شهرها رهاورد میبرند.
پس دور نیست در زمانی که مردمانش خاک را همچون یکی از پدیدههای نیک آفرینش میستودهاند، چنین شهر، با چنین سرزمین در اندیشهی آنان گرامی بوده باشد!
افزون بر این، در کوه ریوند کان فیروزه، کان مس، گچ، نمک، گوگرد، ذغالسنگ و ... نیز هست و گازهای برآمده از کان ذغال سنگ نیز که بیهیزم و مادهی سوختی دیگر میسوزد، نگرش ایرانیان باستان را به سوی آن میکشیده و «آذر برزین مهر»ش که بدینسان میسوخته است ستایش میکنند:
«دقیقی، شاهنامه»
ب) آب: در نیشابور دو چشمهی بزرگ هست که بییاوری رود و جویی آبرساننده، همواره پر از آباند. یکی بر کوه ریوند در نزدیکی آتشکدهی برزین مهر (بورزنی کنونی که آمارهای دولتی «برزنون»ش میخوانند» و یکی بر کوه بینالود که در بندهش، بهنام کوه توس آمده است. به نام چشمهی سو (sow) که آن را چشمهی سبز نیز میخوانند.
این پیداست که آب این دو چشمه با رگههای آب زیرزمینی به گنجینهای بزرگ از آب در دوردستها پیوسته است که همچون دریاچهی غار علیصدر همدان همواره آبی یکسان دارند. ابوریحان بیرونی نیز در نامهی گرامی « آثار الباقیه عن القرون الخالیه» (نشانههای برجای آمده از سدههای گذشته) همین را میفرماید که آب این چشمه از راه زانو (سیفون) به یک مخزن بزرگ آب در دوردستها پیوسته است که هر چه از آن به نیروی خورشید بخار شود، از آن مخزن آب بدین چشمه میآید.
اکنون به یاد بیاوریم که آب نیز یکی از چهار آخشیج گرامی در نزد ایرانیان بوده است. بودن دو چشمهی بزرگ که ژرفای آن در نزد مردم پدیدار نبود، و افسانههای فراوان درباره ی آن بههم پیوسته است که: «این دریا از زیر زمین راه به دریای بغداد دارد ... و چوپانی که پول خود را در میان یک دستوار (عصای) نئین مینهاد روزی آنرا از دست انداخت و به دریا فرو رفت و سالها پس از آن، که با کاروانی به بغداد رفته بود، همان دستوار را در دکانی دید و خرید و پولهای خویش را از میان آن بیرون کشید ... در این دریا اسبی آبی میزید که شبانگاهان از آب بیرون میآید و گوهر شبچراغی را که در دهان دارد در گوشهای مینهد و به چرا میپردازد و با شنیدن کوچکترین آواز، باز گوهر را در دهان میگیرد و به دریا برمیگردد ...» و بسیار از این افسانهها.
پس چون آب در نزد ایرانیان بسی گرامی بود، هیچگاه آن را آلوده نمیکردهاند. یونانیان نیز در این باره نوشتهاند ... و بخشی بزرگ از یشتها ویژهی ستایش آب است که به آبانیشت نامزد شده ... بودن این دو چشمهی بزرگ افسانهای در این شهر به برتری آن میافزاید.
در بن دهش نیز در بخش ورها (دریاچهها) نخست از دریاچهی چیچست در آذربایجان و کردستان نزدیک آتشکدهی آذرگشسب یاد میشود، و پس از آن ور «سو» . گفتار بندهش در این باره چنین است: «دریاچهی چیچست به آذربایجان گرماب (نمکین) بیزندگی که چیز جا نمند در آن نبود و بن او به دریای فراخکرد پیوسته است. دریاچهی سوبر، به بوم ابرشهر به سر کوه توس، چنان گویند که سود بهر، نیکخواهی و بهی، برکت و رادی از او آفریده شده است.»
و روشن است با یک چنین برداشت ایرانیان میباید که این سرزمین را گرامی بدارند؛ تا بدانجا که هنگامی که موبدان خواستند یزدگرد نخست را که به پیروان دیگر دینها آزادی داده بود از میان بردارند، او را برای درمان به نزدیکی همین دریاچه بردند تا از آب آن بیاشامد و بر سر خود گیرد و درمان شود، ... پسآنگاه اسبی از دریا آمد و به هیچکس دست نداد مگر به یزدگرد، و هنگام زین کردنش او را با لگد کشت ... و این داستان در شاهنامه آمده است.
پ) آتش: گرامی داشتن آتش نیز در نزد ایرانیان باستان تا بدانجا بوده است که برخی آنان را «آتش پرست» نیز خواندهاند. در گفتار ویژهای، این سخن را گزارش کردهام که پرستاری آتش و نگاهبانی آن ویژهی برخی از موبدان بوده است و نه همه ی مردمان ایرانی! اما از سه آتش بزرگ ایرانشهر، یکی در نیشابور زبانه میکشیده، زیرا که آتشکدهی آذرگشسب در کردستان و آذربایجان ویژهی شهریاران و ارتشتاران بوده، و آتشکدهی فرنبغ (فر ایزدی) در لارستان فارس ویژهی موبدان و دستوران و دینیاران بوده، و آتشکدهی برزین مهر در کوه ریوند نیشابور ویژهی کشاورزان و دستورزان ایرانی!
در کوه ریوند از ۲۰ سال پیش کان اورانیوم پیدا شده و هم اکنون کارشناسان کانهای ایران آن را زیر نگرش دارند؛ و من خود در یکی از شبها بر فراز همان کوه، برخاستن نوری بلند را که به اندازهی نزدیک به دو میل در آسمان بلند شد و همانند نشانهی پرسش (؟) در آسمان پیچید و به کوه بازگشت، دیدهام و سالها گمان به مالیخولیا و پندار خویش میبردم اما هنگام برخورد با مهندسان کان اورانیوم از آنان نیز شنیدهام که چنین نورافشانیها در کوههایی که کان اورانیوم دارند دیده میشود و از آنمیان، در کوه فیروزهی ریوند! و باید داوری کرد که دیدن این گونه نوربارانها بر فراز این کوه شگفت تا چه اندازه بر روان سادهی ایرانیان باستان نشان میگذاشتهاست، و بر گرامی بودن آذربرزینمهر در همان کوه ریوند میافزوده است.
ت) هوا: در هوای خوش نیشابور نیز سخن نیست و همهی کتابهای باستانی در باره همرأیند و علی الصبح نیشابور و خفتن بغداد، داستانی شد که بر زبان ایرانیان روان گشت. همهی این سخنان برای آن بود که برتری ویژهی این شهر را از دیدگاه دینی ایرانیان باستان بازنگریم. اما چون آذر برزین مهر، آذر مردمان ایران به شمار میرفت، دیدارکنندگان آن همانند دو آتشکدهی دیگر، ویژه نبودند، و بسیار بودند و همواره از همه سوی ایران مردمان کشاورز و دستورز رو به سوی آن آتش میآوردند و همهمهی کاروانها و زندگی کاروانسراها و هیاهوی راهها از همه سوی ایران به سوی نیشابور بود؛ این خود نشان میدهد که تا چه اندازه به گسترش و بزرگ شدن شهر یاری میبخشد، و برخی از راهها که از نیشابور میگذرد و از آنها در کتابها یاد شده است چنین است:
راه شرقی از پاسارگاد و تخت جمشید به خراسان و نیشابور
راه نیشابور به هرات
راه نیشابور به مرو و آسیای مرکزی
راه نیشابور از سوی شمال به خبوشاه (قوچان) و شمال
راه نیشابور به دریای مازندران
راه نیشابور به جنوب و کرمان
راه نیشابور به ری و همدان و آذربایجان ( جاده ی ابریشم)
راه نیشابور به توس
راه نیشابور از راه کویر به یزد و کاشان
مقدسی از کسی به نام ابوبکر عبدوی گفتاری میآورد که: آبهای کاریزها و رودها و چشمهسارهای نیشابور را اندازه گرفتم، با آب دجله برابر آمد! و این خود یکی از دلایل رگ آبادانی نیشابور است که همواره از مادر مهربان خویش کوه بینالود آب به سوی آن روان است و بر و بوم آن آبادان!
نامهی شهرستانهای ایران که از آن یاد کردیم و بسیار یاد کردهاند، نخستین شهر از ایران را چنین یاد می کند: در ناحیهی خراسان، شهرستان سمرقند ... و از اینجا گستردگی زمین خراسان که از آن سوی سیر دریا، تا مرز کومش و بستام (دامغان و شاهرود) و از دریای آرال تا نیمروز و دریای هامون را در بر میگیرد با آمارها و شمارهای امروز چهآن نیز خود یک کشور بزرگ بوده و چنین پیداست که در بیشتر روزگاران، نیشابور پایتخت آن بوده است.
اما آنچه که برای پیش آمدن آسایش و آرامش در نیشابور شایستهی یادآوری است، شهر باستانی توس است که در شمال بینالود قرار داشته و جایگاه ارتش و سپاه ایران برای پیشگیری از یورشهای تاتاران بوده؛ و میباید سنجید که اگر در همهی زمانها آن ارتش آماده در نیشابور بهسر میبرد، بخشی بزرگ از شهر ویژهی دژها و پادگانها میشد و از رونق بازارها و کتابخانهها و کارگاهها میکاست ... و اینچنین، نیشابور دارای دو سپر از سوی توران بود: یکی کوه بینالود و دیگری شهر گرامی توس، که پس از یورش مغولان دیگر از زیر آوار و خار و خاکستر بر نخاست!
مردمان دو شهر نزدیک بههم، همواره با هم دشمنیای اندک دارند؛ و با نیش زبان یکدیگر را میآزارند ... اما دربارهی توس و نیشابور، شاید بنا به همین دلایل، دشمنی بیشترک بوده است؛ چنانکه خواجه ابوالفضل بیهقی در تاریخ خویش مینویسد که: «میان نیشابوریان و توسیان تعصب بوده است از قدیم الدهر باز، و چون سوری قصد حضرت کرد و برفت، آن مخاذیل فرصتی جستند و بسیار مردم مفسد بیامدند تا نیشابور را غارت کنند ...»
و توس با آنکه جایگاه سپاه ایران بود، خود از شهرهای تابع نیشابور بهشمار میرفت و نیشابور را پشت بدان شهر گرم بود.
و خراسانیان خود برای ابوسعید در خانقاه نیشابور تخت پادشاهی گذاشتند و او را بر چاربالش (تخت شاهی که از چهار سو باش داشته) مینشاندند و در برابرش چون در دربار شاهان به رده میایستند، و فرستادگان عارفان دیگر شهرهای ایران را به پیشگاهش میبردند ... و با اینکار، پشت به دستگاه پادشاهان فرمانروا بر ایران میکردند.
ایرانیان، هنگامی که پس از گذر از ستم بنی امیه اندک اندک ستم پنهان اما کاری بنی عباس را دیدند، در برابر بغداد، نرمک نرمک به آرایش پایتخت مردمی خویش برخاستند و از همه سو روی بدان آوردند. هیاهو مدرسهها و مساجد و خانقاههای آن را فراگرفت، آمد و شد در بازارها و کاروانسراها آغاز شد، از نیشابور تا بلغار و روم کاروانها به راه افتاد.
در اسرارالتوحید از یک بازرگان نیشابور یاد میشود که یک انباز (شریک) در بلغار و یک انباز در نهرواله داشته است!
تذکرة الاولیاء در نیشابور از بازرگانی زرتشتی، بهرام نام، یاد میکند که توفان کشتیهایش را در دریا به غرق کشانده! در ساختن کاروانسرای زعفرانیهی نیشابور که هنوز ویرانههای آن میان نیشابور و بیهق (سبزوار) برپاست، یاد میکنند که بازرگانی چینی برای آنکه رونق بازار چین را به رخ بازرگانان ایرانی کشد، یک کاروان زعفران به ایران گسیل داشت و به کاروانسالار فرمود که هر آینه زعفران را به کسی بفروشد که یکجا توان خرید آن را داشته باشد؛ و بازرگان که از راه شمال شهرهای ایران را پیموده بود و خریدار نیافته بود، هنگام بازگشت در نیشابور به جایی رسید که بازرگانی کاروانسرایی میساخت. از وی چگونگی را پرسیدند و او داستان را باز گفت. بازرگان نیشابوری را غیرت به جوش آمد و زعفران را یکجا از او بخرید و بفرمود تا در زیر پی ساختمان کاروانسرا ریزند و به کاروانسالار گفت به چین بازگرد و بگو که کاروان زعفران شما را در ایران در گل پی کاروانسرا ریختند ... نام این کاروانسرا زعفرانیه گردید و سدهها از آن بوی خوش زعفران میآمد.
در همین بازار امروز جهان، بهرونقترین کار آبگینهی باستانی، آبگینهی نیشابور است، و بایستی سنجید که آن بازار در زمان خود تا چه اندازه به رونق بوده است که هنوز بازار آبگینهی جهان را در دست دارد!
در اسرارالتوحید میخوانیم که: «شیخ ما، حسن مؤدب را گفت که این زر گیر و به بازار کرمانیان شو ...» و بیگمان بازاری که از چارسوی کرمانیانش نام بر جای مانده، چارسوی رازیان و کاروانسرای همدانیان و تیم و تیمچهی اردبیل و شیراز، خجند و سمرقند و بخارا و کابل و هرات را نیز داشته است.
شهری که عارفان ایرانی را از چارسو به خود فرا میخواند، شهری که شاعران و نویسندگان را در مدرسهها و کتابخانههای خویش میپرورده ... شهری که بانگ درای کاروانهایش هنوز به گوش جان میرسد.
اینچنین، داستان نیشابور به آفاق منتشر گشت و ایران و پادشاهان را نیز به سوی خود فرا خواند.
نخستین امیر ایرانی که در نیشابور پس از اسلام تخت نهاد، ابومسلم مرزوی سپاهبد جوانمرد ایرانی بود که به یاری سپاه خراسان بنی امیه را پس از یک سده ستم از بساط زمین بزدود. (سال ۱۳۱ ه.ق )
پس از سنبادگبر نیشابوری به خونخواهی ابومسلم از نیشابور برخاست و چند سال با سپاهیان بنی عباس جنگید و سالها شرق ایران را از دستبرد عباسیان آزاد کرد تا سال ۱۳۸ هجری.
طاهریان ، از سال ۲۰۶ در خراسان آزادی خود را از بغداد آشکار کردند، و در سال ۲۰۷ نام مأمون را از خطبههای نماز بیفکندند و نیشابور را پایتخت خویش گردانیدند.
یعقوب لیث، در سال ۲۵۹ بازماندهی طاهریان را در نیشابور بشکست و چندی در نیشابور بزیست.
پس از شکست عمرولیث از امیر اسمعیل سامانی در سال ۲۸۷ هجری، بخارا پایتخت خراسان گردید و همواره از سوی ایشان امیری بر نیشابور فرمان میراند؛ و در زمان فرزندان سبکتکین، نیشابور سر از فرمانروایان تاتار آزاد داشت و گهگاه شاهان سفری به آن شهر میکردند.
فرزندان سلجوق از آغاز کشاکش با فرزندان سبکتکین گاهگاه نیشابور را پایتخت قرار میدادند، اما آلب ارسلان و ملکشاه و سنجر بیشتر در این شهر به سر میبردند.
در سال ۵۴۹ هجری در زمان سنجر سلجوقی چون غزان بر نیشابور یورش آوردند به مردم شهر نیشابور نامه نوشتند که آنان را بپذیرند و مردم شهر از پیشوای مذهبی خویش امام محمد یحیی فرمان خواستند و او فرمان به جنگ با آنان را داد ... و چون آنان پیروز شدند، شهر را به آتش کشیدند و همهی کتابخانهها را غارت کردند و کتابها را سوختند. چندان در دهان امام محمد یحیی خاک ریختند که او خفه شد! و شاعران بزرگ چون انوری و خاقانی در مرگ او سوگنامهها سرودند، چنانکه در زمان زندگیش مدحها سروده بودند.
در زمان خوارزمشاهیان ( فرزند آلتونتاش ترک که به فرمان محمود بر خوارزم یعنی دل ایران فرمانروا شدند، و لقب خوارزمشاهی را تا ویران کردن ایران با خویش به این سو آن سو بردند) چنانکه همهی تاریخنویسان یکزباناند، مردم شهر نیشابور خود به رهبری فرماندهان مردمی در برابر سپاه مغول ایستادند و جنگیدند. چون داماد چنگیز به تیر نیشابوریان کشته شد، آن یورشگر خونخوار تاریخ با همهی سپاهیانش پیرامون شهر را بگرفت و سوگند خورد که نیشابور را ویران کند و بر فراز آن جو بکارد! مردم نیشابور از هیچ جای یاری نیافتند، اما خود در برابر سپاه مغول ایستادند و پیمان بستند که مغولان یک دختر از نیشابور نگیرند ... خانه به خانه جنگیدند و در هر خانه، آنگاه که چشمان آن خونخواران از در و دیوار شکسته به اندرون میافتاد ... پدر با شمشیر دخترکان و پسرکان خود و آنگاه بانوی خانهی خود را میکشت، پسآنگاه بر دست مغولان کشته میشد ... و اینچنین نیشابور به زیر خاک رفت!
نمونهی نزدیکی از این دگرگونی را در سپاهان (اصفهان) میتوان دید که چگونه انبوه هنرمندان را از هر مرز و شهر به سوی خویش کشید، چنانکه آمیزش زبان آنان نیز زبانی تازه پدید آورد که از زبان پیرامون سپاهان باز شناخته میشود، و آمیزش کار هنرمندان نیز هنری تازه پدید آورد که آنرا میتوان در میان همهی کارهای هنری دورانها به آسانی بازشناخت.
پس از سپاهان، نمونهی نزدیکتر تهران است که پیشتر از آن روستایی بزرگ بود و هجوم هنرمندان و دستورزان برای گرفتن بازارهای آن، در این پایتخت نیز زبانی دیگرگون از همهی روستاها و شهرهای پیرامون آن فراهم آورد و فرهنگی ویژه به آن بخشید که تا نیمههای رژیم گذشته به خوبی از همهی فرهنگهای دیگر باز شناخته میشد، و کم کم این فرهنگ در برابر یورش اروپاییگرائی که رهبران آن رژیم به دنبالش بودند آسیب پذیرفت، اما هنوز در بخشهایی از این شهر بزرگ چونان خیابان ری و پایان بازار و خیابان سیروس و سه راه امین حضور و آب منگل و سرچشمه... نشانههای آن فرهنگ و روش زندگی پابرجا است!
بخشهایی از این شهر که به دنبال گسترش بیرویه و هجوم ادارات و دستگاههای دولتی و دستبرد برآمده از این تورم در زمانی نزدیک از میان رفت، باب همایون، ناصرخسرو، لاله زار، امیریه و ... است.
این که گفته شد، دربارهی همهی پایتختها کمابیش یکسان است. اما یک پایتخت در ایران پدیدار گردید که در آغاز، فراهم آمدن هنرمندان و اندیشمندان و کارورزان به پیدایی دانشگاهها و کتابخانهها و فرهنگستانها در آن انجامید، و بازارهای افسانهای و آمد و شد و کاروان و هیاهو در آن پدید آورد .... و پس از آن، فرمانروایی چند بدان میل کردند و هر یک زمانی چند آن را پایتخت خویش نامیدند، و آن شهر دانش و بینش و فرهنگ و افسانه، نیشابور است که هنوز روستائیان آن، کوس برابریش را با بغداد میزنند!
پایتخت]ی[ در ایران پدیدار گردید که در آغاز، فراهم آمدن هنرمندان و اندیشمندان و کارورزان به پیدایی دانشگاهها و کتابخانهها و فرهنگستانها در آن انجامید، و بازارهای افسانهای و آمد و شد و کاروان و هیاهو در آن پدید آورد .... و پس از آن، فرمانروایی چند بدان میل کردند و هر یک زمانی چند آن را پایتخت خویش نامیدند، و آن شهر دانش و بینش و فرهنگ و افسانه، نیشابور است ...
نام این شهر در اوستا به گونهی رئونت آمده است، به معنی دارندهی شکوه و جلال، ... میتوان دریافت که ]این[ شهر باستانی تا چه پایه نزد ایرانیان ارجمند بوده است که با چنین صفت از آن یاد میکنند!
زمین نیشابور که گوهرزای بود از دیدگاه کیش ایرانیان باستان گرامی و سپند (مقدس) مینمود ...
بندهش: «... دریاچهی سوبر، به بوم ابرشهر به سر کوه توس، چنان گویند که سود بهر، نیکخواهی و بهی، برکت و رادی از او آفریده شده است» ...
از سه آتش بزرگ ایرانشهر، یکی در نیشابور زبانه میکشیده، ... آتشکدهی برزین مهر در کوه ریوند نیشابور ویژهی کشاورزان و دستورزان ایرانی ...
در هوای خوش نیشابور نیز سخن نیست و همهی کتابهای باستانی در باره همرأیند و علی الصبح نیشابور و خفتن بغداد ...
ابوبکر عبدوی: «این خود یکی از دلایل رگ آبادانی نیشابور است که همواره از مادر مهربان خویش کوه بینالود آب به سوی آن روان است و بر و بوم آن آبادان» ...
نیشابور از زمان باستان شهری مردمی بوده است و مردمان ایران روی بدان داشتهاند، و ...
● نام نیشابور
«وند» به معنی دارنده، هنوز در دماوند، الوند، راوند کاشان دیده میشود. این واژه در گذر زمان و دگرگونی زبان اوستایی به پهلوی به گونهی «رای اومند» در آمد که «اومند» در آن همان پسوند «دارایی» است، و در نوشتههای پهلوی این واژه به عنوان صفتی برای خداوند آمده است و در سر آغاز بیشتر نامههای پهلوی به چشم میخورد:
«پت نام ای داتار اوهرمزدی رایومندی خوره اومند: به نام دادار اورمزد رایوند فرهمند»
و با این سخن میتوان دریافت که آن شهر باستانی تا چه پایه نزد ایرانیان ارجمند بوده است که با چنین صفت از آن یاد میکنند!
اما چون این گونهی نام بر شهری نهاده شد، دگرگونی چندان در آن راه نیافت و هم اکنون نیز بخش غربی نیشابور تا مرز سبزوار ریوند reyvand)) نام دارد و در دوران اسلامی نیز بزرگانی از آن برخاستهاند که در کتابهای اسلامی از آنان یاد کرده شده است.
از این نام در شاهنامه به گونهی «ریونیز» یاد شده است، و چنین پیداست که در یکی از نبردهای میان ایرانیان و تورانیان ویران گشته است، و در هنگام شاپور اردشیر ساسانی دوباره آنرا ساختهاند، و گواهی «نامهی شهرستانهای ایران» دربارهی آن چنین است: «شتریستان نیو شاپوهر، شاپوهری ارتخشیران کرت، پت هان گاس، کاش پهلیزک ای تور، اوزت، اوش هم گیواک فرموت کرتن». یعنی: شهرستان نیشابور (را) شاپور اردشیران کرد (ساخت) بدانجا که پهلیزک تور را کشت. (یا شکست داد.) و به همان جای فرمود کردن (ساختن) ش.»
و چنانکه دیده میشود، در این نامهی کهن، نام دورهی ساسانی آن نیوشاپوهر، یعنی شاپور نیو یا شاپور گرد، یا شاپور پهلوان آمده است. اما این روشن است که شهر رئونت جایگاه پارتیان بود، و پارتیان که فرمانروایی نیکشان که استوار بر فرمانروایی همهی تیرهها و دودمانها بوده بر دست اردشیر پارسی از میان رفت، از چیرگی وی خشنود نبودند، و نیز با آنکه نام پسر اردشیر بر شهرستان بماند همرأی نبودند، و بدین روی برای این شهر صفتی اندیشیدند که «ابرشهر» بوده باشد به معنی شهربرین، شهر بالاتر؛ و از آنجا که در نوشتههای پهلوی این نام به گونهی اپرشتر [aparshatr] آمده است، میتوان در این داوری بیگمان بود که این صفت در همان زمان ساسانیان بدان داده شده باشد، که بهگونهای همان نام پیشین را که دارندهی شکوه بوده باشد، زنده نگاه دارند!
در نوشتههای پس از اسلام نیز بیش از آنکه نام نیشابور آید، ابرشهر آمده و برخی از نویسندگان این هنگام نیز در معنی آن گفتهاند که چون زمین نیشابور از دیگر شهرها بلندتر است و به ابر نزدیک تر، آنرا ابرشهر نامیدهاند و پسآنگاه ابرشهر خوانده شده! و اگر چه این داوری درست نیست، اما مفهوم بلندی و برتری شهر در آن نهفته است!
● دلایل شکوه و عظمت نیشابور
▪ دلایل مذهبی
در شاهنامه نیز آنگاه که سام از سپیدمویی فرزند تازه زاد خویش آگاه میشود، با اندوه و خشم میگوید: نخوانم بر این بوم و بر آفرین
و زمین نیشابور که گوهرزای بود از دیدگاه کیش ایرانیان باستان گرامی و سپند (مقدس) مینمود. در احسنالتقاسیم میخوانیم که خواجهای از نیشابور در شهر ری در انجمنی که هر کسی به شهر خویش فخر میفروخت، گفت که خداوند در جهان سه چیز آفریده است که در هیچ جای ارزش ندارد: خاک و سنگ و خار! و خاک نیشابور را برای درمان میخورند، و خارش (ریواس) را به شهرهای دوردست بر سر دست میبرند، و سنگش (فیروزه) را از این کشور بدان کشور میفروشند. از این پیداست که گونهای گل در نیشابور بوده است که میخوردهاند و بهترین کان نمک جهان نیز در نیشابور است که آن نیز چون سنگی در کوه است و خورده میشود و به شهرها رهاورد میبرند.
پس دور نیست در زمانی که مردمانش خاک را همچون یکی از پدیدههای نیک آفرینش میستودهاند، چنین شهر، با چنین سرزمین در اندیشهی آنان گرامی بوده باشد!
افزون بر این، در کوه ریوند کان فیروزه، کان مس، گچ، نمک، گوگرد، ذغالسنگ و ... نیز هست و گازهای برآمده از کان ذغال سنگ نیز که بیهیزم و مادهی سوختی دیگر میسوزد، نگرش ایرانیان باستان را به سوی آن میکشیده و «آذر برزین مهر»ش که بدینسان میسوخته است ستایش میکنند:
«دقیقی، شاهنامه»
ب) آب: در نیشابور دو چشمهی بزرگ هست که بییاوری رود و جویی آبرساننده، همواره پر از آباند. یکی بر کوه ریوند در نزدیکی آتشکدهی برزین مهر (بورزنی کنونی که آمارهای دولتی «برزنون»ش میخوانند» و یکی بر کوه بینالود که در بندهش، بهنام کوه توس آمده است. به نام چشمهی سو (sow) که آن را چشمهی سبز نیز میخوانند.
این پیداست که آب این دو چشمه با رگههای آب زیرزمینی به گنجینهای بزرگ از آب در دوردستها پیوسته است که همچون دریاچهی غار علیصدر همدان همواره آبی یکسان دارند. ابوریحان بیرونی نیز در نامهی گرامی « آثار الباقیه عن القرون الخالیه» (نشانههای برجای آمده از سدههای گذشته) همین را میفرماید که آب این چشمه از راه زانو (سیفون) به یک مخزن بزرگ آب در دوردستها پیوسته است که هر چه از آن به نیروی خورشید بخار شود، از آن مخزن آب بدین چشمه میآید.
اکنون به یاد بیاوریم که آب نیز یکی از چهار آخشیج گرامی در نزد ایرانیان بوده است. بودن دو چشمهی بزرگ که ژرفای آن در نزد مردم پدیدار نبود، و افسانههای فراوان درباره ی آن بههم پیوسته است که: «این دریا از زیر زمین راه به دریای بغداد دارد ... و چوپانی که پول خود را در میان یک دستوار (عصای) نئین مینهاد روزی آنرا از دست انداخت و به دریا فرو رفت و سالها پس از آن، که با کاروانی به بغداد رفته بود، همان دستوار را در دکانی دید و خرید و پولهای خویش را از میان آن بیرون کشید ... در این دریا اسبی آبی میزید که شبانگاهان از آب بیرون میآید و گوهر شبچراغی را که در دهان دارد در گوشهای مینهد و به چرا میپردازد و با شنیدن کوچکترین آواز، باز گوهر را در دهان میگیرد و به دریا برمیگردد ...» و بسیار از این افسانهها.
پس چون آب در نزد ایرانیان بسی گرامی بود، هیچگاه آن را آلوده نمیکردهاند. یونانیان نیز در این باره نوشتهاند ... و بخشی بزرگ از یشتها ویژهی ستایش آب است که به آبانیشت نامزد شده ... بودن این دو چشمهی بزرگ افسانهای در این شهر به برتری آن میافزاید.
در بن دهش نیز در بخش ورها (دریاچهها) نخست از دریاچهی چیچست در آذربایجان و کردستان نزدیک آتشکدهی آذرگشسب یاد میشود، و پس از آن ور «سو» . گفتار بندهش در این باره چنین است: «دریاچهی چیچست به آذربایجان گرماب (نمکین) بیزندگی که چیز جا نمند در آن نبود و بن او به دریای فراخکرد پیوسته است. دریاچهی سوبر، به بوم ابرشهر به سر کوه توس، چنان گویند که سود بهر، نیکخواهی و بهی، برکت و رادی از او آفریده شده است.»
و روشن است با یک چنین برداشت ایرانیان میباید که این سرزمین را گرامی بدارند؛ تا بدانجا که هنگامی که موبدان خواستند یزدگرد نخست را که به پیروان دیگر دینها آزادی داده بود از میان بردارند، او را برای درمان به نزدیکی همین دریاچه بردند تا از آب آن بیاشامد و بر سر خود گیرد و درمان شود، ... پسآنگاه اسبی از دریا آمد و به هیچکس دست نداد مگر به یزدگرد، و هنگام زین کردنش او را با لگد کشت ... و این داستان در شاهنامه آمده است.
پ) آتش: گرامی داشتن آتش نیز در نزد ایرانیان باستان تا بدانجا بوده است که برخی آنان را «آتش پرست» نیز خواندهاند. در گفتار ویژهای، این سخن را گزارش کردهام که پرستاری آتش و نگاهبانی آن ویژهی برخی از موبدان بوده است و نه همه ی مردمان ایرانی! اما از سه آتش بزرگ ایرانشهر، یکی در نیشابور زبانه میکشیده، زیرا که آتشکدهی آذرگشسب در کردستان و آذربایجان ویژهی شهریاران و ارتشتاران بوده، و آتشکدهی فرنبغ (فر ایزدی) در لارستان فارس ویژهی موبدان و دستوران و دینیاران بوده، و آتشکدهی برزین مهر در کوه ریوند نیشابور ویژهی کشاورزان و دستورزان ایرانی!
در کوه ریوند از ۲۰ سال پیش کان اورانیوم پیدا شده و هم اکنون کارشناسان کانهای ایران آن را زیر نگرش دارند؛ و من خود در یکی از شبها بر فراز همان کوه، برخاستن نوری بلند را که به اندازهی نزدیک به دو میل در آسمان بلند شد و همانند نشانهی پرسش (؟) در آسمان پیچید و به کوه بازگشت، دیدهام و سالها گمان به مالیخولیا و پندار خویش میبردم اما هنگام برخورد با مهندسان کان اورانیوم از آنان نیز شنیدهام که چنین نورافشانیها در کوههایی که کان اورانیوم دارند دیده میشود و از آنمیان، در کوه فیروزهی ریوند! و باید داوری کرد که دیدن این گونه نوربارانها بر فراز این کوه شگفت تا چه اندازه بر روان سادهی ایرانیان باستان نشان میگذاشتهاست، و بر گرامی بودن آذربرزینمهر در همان کوه ریوند میافزوده است.
ت) هوا: در هوای خوش نیشابور نیز سخن نیست و همهی کتابهای باستانی در باره همرأیند و علی الصبح نیشابور و خفتن بغداد، داستانی شد که بر زبان ایرانیان روان گشت. همهی این سخنان برای آن بود که برتری ویژهی این شهر را از دیدگاه دینی ایرانیان باستان بازنگریم. اما چون آذر برزین مهر، آذر مردمان ایران به شمار میرفت، دیدارکنندگان آن همانند دو آتشکدهی دیگر، ویژه نبودند، و بسیار بودند و همواره از همه سوی ایران مردمان کشاورز و دستورز رو به سوی آن آتش میآوردند و همهمهی کاروانها و زندگی کاروانسراها و هیاهوی راهها از همه سوی ایران به سوی نیشابور بود؛ این خود نشان میدهد که تا چه اندازه به گسترش و بزرگ شدن شهر یاری میبخشد، و برخی از راهها که از نیشابور میگذرد و از آنها در کتابها یاد شده است چنین است:
راه شرقی از پاسارگاد و تخت جمشید به خراسان و نیشابور
راه نیشابور به هرات
راه نیشابور به مرو و آسیای مرکزی
راه نیشابور از سوی شمال به خبوشاه (قوچان) و شمال
راه نیشابور به دریای مازندران
راه نیشابور به جنوب و کرمان
راه نیشابور به ری و همدان و آذربایجان ( جاده ی ابریشم)
راه نیشابور به توس
راه نیشابور از راه کویر به یزد و کاشان
● دلایل طبیعی
مقدسی از کسی به نام ابوبکر عبدوی گفتاری میآورد که: آبهای کاریزها و رودها و چشمهسارهای نیشابور را اندازه گرفتم، با آب دجله برابر آمد! و این خود یکی از دلایل رگ آبادانی نیشابور است که همواره از مادر مهربان خویش کوه بینالود آب به سوی آن روان است و بر و بوم آن آبادان!
● دلایل سیاسی
نامهی شهرستانهای ایران که از آن یاد کردیم و بسیار یاد کردهاند، نخستین شهر از ایران را چنین یاد می کند: در ناحیهی خراسان، شهرستان سمرقند ... و از اینجا گستردگی زمین خراسان که از آن سوی سیر دریا، تا مرز کومش و بستام (دامغان و شاهرود) و از دریای آرال تا نیمروز و دریای هامون را در بر میگیرد با آمارها و شمارهای امروز چهآن نیز خود یک کشور بزرگ بوده و چنین پیداست که در بیشتر روزگاران، نیشابور پایتخت آن بوده است.
اما آنچه که برای پیش آمدن آسایش و آرامش در نیشابور شایستهی یادآوری است، شهر باستانی توس است که در شمال بینالود قرار داشته و جایگاه ارتش و سپاه ایران برای پیشگیری از یورشهای تاتاران بوده؛ و میباید سنجید که اگر در همهی زمانها آن ارتش آماده در نیشابور بهسر میبرد، بخشی بزرگ از شهر ویژهی دژها و پادگانها میشد و از رونق بازارها و کتابخانهها و کارگاهها میکاست ... و اینچنین، نیشابور دارای دو سپر از سوی توران بود: یکی کوه بینالود و دیگری شهر گرامی توس، که پس از یورش مغولان دیگر از زیر آوار و خار و خاکستر بر نخاست!
مردمان دو شهر نزدیک بههم، همواره با هم دشمنیای اندک دارند؛ و با نیش زبان یکدیگر را میآزارند ... اما دربارهی توس و نیشابور، شاید بنا به همین دلایل، دشمنی بیشترک بوده است؛ چنانکه خواجه ابوالفضل بیهقی در تاریخ خویش مینویسد که: «میان نیشابوریان و توسیان تعصب بوده است از قدیم الدهر باز، و چون سوری قصد حضرت کرد و برفت، آن مخاذیل فرصتی جستند و بسیار مردم مفسد بیامدند تا نیشابور را غارت کنند ...»
و توس با آنکه جایگاه سپاه ایران بود، خود از شهرهای تابع نیشابور بهشمار میرفت و نیشابور را پشت بدان شهر گرم بود.
● شهر مردم
و خراسانیان خود برای ابوسعید در خانقاه نیشابور تخت پادشاهی گذاشتند و او را بر چاربالش (تخت شاهی که از چهار سو باش داشته) مینشاندند و در برابرش چون در دربار شاهان به رده میایستند، و فرستادگان عارفان دیگر شهرهای ایران را به پیشگاهش میبردند ... و با اینکار، پشت به دستگاه پادشاهان فرمانروا بر ایران میکردند.
ایرانیان، هنگامی که پس از گذر از ستم بنی امیه اندک اندک ستم پنهان اما کاری بنی عباس را دیدند، در برابر بغداد، نرمک نرمک به آرایش پایتخت مردمی خویش برخاستند و از همه سو روی بدان آوردند. هیاهو مدرسهها و مساجد و خانقاههای آن را فراگرفت، آمد و شد در بازارها و کاروانسراها آغاز شد، از نیشابور تا بلغار و روم کاروانها به راه افتاد.
در اسرارالتوحید از یک بازرگان نیشابور یاد میشود که یک انباز (شریک) در بلغار و یک انباز در نهرواله داشته است!
تذکرة الاولیاء در نیشابور از بازرگانی زرتشتی، بهرام نام، یاد میکند که توفان کشتیهایش را در دریا به غرق کشانده! در ساختن کاروانسرای زعفرانیهی نیشابور که هنوز ویرانههای آن میان نیشابور و بیهق (سبزوار) برپاست، یاد میکنند که بازرگانی چینی برای آنکه رونق بازار چین را به رخ بازرگانان ایرانی کشد، یک کاروان زعفران به ایران گسیل داشت و به کاروانسالار فرمود که هر آینه زعفران را به کسی بفروشد که یکجا توان خرید آن را داشته باشد؛ و بازرگان که از راه شمال شهرهای ایران را پیموده بود و خریدار نیافته بود، هنگام بازگشت در نیشابور به جایی رسید که بازرگانی کاروانسرایی میساخت. از وی چگونگی را پرسیدند و او داستان را باز گفت. بازرگان نیشابوری را غیرت به جوش آمد و زعفران را یکجا از او بخرید و بفرمود تا در زیر پی ساختمان کاروانسرا ریزند و به کاروانسالار گفت به چین بازگرد و بگو که کاروان زعفران شما را در ایران در گل پی کاروانسرا ریختند ... نام این کاروانسرا زعفرانیه گردید و سدهها از آن بوی خوش زعفران میآمد.
در همین بازار امروز جهان، بهرونقترین کار آبگینهی باستانی، آبگینهی نیشابور است، و بایستی سنجید که آن بازار در زمان خود تا چه اندازه به رونق بوده است که هنوز بازار آبگینهی جهان را در دست دارد!
در اسرارالتوحید میخوانیم که: «شیخ ما، حسن مؤدب را گفت که این زر گیر و به بازار کرمانیان شو ...» و بیگمان بازاری که از چارسوی کرمانیانش نام بر جای مانده، چارسوی رازیان و کاروانسرای همدانیان و تیم و تیمچهی اردبیل و شیراز، خجند و سمرقند و بخارا و کابل و هرات را نیز داشته است.
شهری که عارفان ایرانی را از چارسو به خود فرا میخواند، شهری که شاعران و نویسندگان را در مدرسهها و کتابخانههای خویش میپرورده ... شهری که بانگ درای کاروانهایش هنوز به گوش جان میرسد.
اینچنین، داستان نیشابور به آفاق منتشر گشت و ایران و پادشاهان را نیز به سوی خود فرا خواند.
نخستین امیر ایرانی که در نیشابور پس از اسلام تخت نهاد، ابومسلم مرزوی سپاهبد جوانمرد ایرانی بود که به یاری سپاه خراسان بنی امیه را پس از یک سده ستم از بساط زمین بزدود. (سال ۱۳۱ ه.ق )
پس از سنبادگبر نیشابوری به خونخواهی ابومسلم از نیشابور برخاست و چند سال با سپاهیان بنی عباس جنگید و سالها شرق ایران را از دستبرد عباسیان آزاد کرد تا سال ۱۳۸ هجری.
طاهریان ، از سال ۲۰۶ در خراسان آزادی خود را از بغداد آشکار کردند، و در سال ۲۰۷ نام مأمون را از خطبههای نماز بیفکندند و نیشابور را پایتخت خویش گردانیدند.
یعقوب لیث، در سال ۲۵۹ بازماندهی طاهریان را در نیشابور بشکست و چندی در نیشابور بزیست.
پس از شکست عمرولیث از امیر اسمعیل سامانی در سال ۲۸۷ هجری، بخارا پایتخت خراسان گردید و همواره از سوی ایشان امیری بر نیشابور فرمان میراند؛ و در زمان فرزندان سبکتکین، نیشابور سر از فرمانروایان تاتار آزاد داشت و گهگاه شاهان سفری به آن شهر میکردند.
فرزندان سلجوق از آغاز کشاکش با فرزندان سبکتکین گاهگاه نیشابور را پایتخت قرار میدادند، اما آلب ارسلان و ملکشاه و سنجر بیشتر در این شهر به سر میبردند.
در سال ۵۴۹ هجری در زمان سنجر سلجوقی چون غزان بر نیشابور یورش آوردند به مردم شهر نیشابور نامه نوشتند که آنان را بپذیرند و مردم شهر از پیشوای مذهبی خویش امام محمد یحیی فرمان خواستند و او فرمان به جنگ با آنان را داد ... و چون آنان پیروز شدند، شهر را به آتش کشیدند و همهی کتابخانهها را غارت کردند و کتابها را سوختند. چندان در دهان امام محمد یحیی خاک ریختند که او خفه شد! و شاعران بزرگ چون انوری و خاقانی در مرگ او سوگنامهها سرودند، چنانکه در زمان زندگیش مدحها سروده بودند.
در زمان خوارزمشاهیان ( فرزند آلتونتاش ترک که به فرمان محمود بر خوارزم یعنی دل ایران فرمانروا شدند، و لقب خوارزمشاهی را تا ویران کردن ایران با خویش به این سو آن سو بردند) چنانکه همهی تاریخنویسان یکزباناند، مردم شهر نیشابور خود به رهبری فرماندهان مردمی در برابر سپاه مغول ایستادند و جنگیدند. چون داماد چنگیز به تیر نیشابوریان کشته شد، آن یورشگر خونخوار تاریخ با همهی سپاهیانش پیرامون شهر را بگرفت و سوگند خورد که نیشابور را ویران کند و بر فراز آن جو بکارد! مردم نیشابور از هیچ جای یاری نیافتند، اما خود در برابر سپاه مغول ایستادند و پیمان بستند که مغولان یک دختر از نیشابور نگیرند ... خانه به خانه جنگیدند و در هر خانه، آنگاه که چشمان آن خونخواران از در و دیوار شکسته به اندرون میافتاد ... پدر با شمشیر دخترکان و پسرکان خود و آنگاه بانوی خانهی خود را میکشت، پسآنگاه بر دست مغولان کشته میشد ... و اینچنین نیشابور به زیر خاک رفت!
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}